ته لنجی

عشق لحظه ی مماس عقل و احساس جوانه میزند

ته لنجی

عشق لحظه ی مماس عقل و احساس جوانه میزند

مشخصات بلاگ
ته لنجی

گاهی ته لنج دلت
مرواریدی است که
تا خود را جست و جو نکنی
نمی یابی اش

پیام های کوتاه
  • ۹ شهریور ۹۲ , ۰۰:۵۲
    خنجر
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانک» ثبت شده است

رفتم بانک برای واریز پول 

سرمای شدیدی خورده بودم سرم مثل چرخ و فلک بود 

چند نفری قبل از من تو نوبت بودن  مجبور بودم صبر کنم هر چند عجله داشتم

خانم میانسالی که قبل من بود در حال جرو بحث با بانکدار بود

جناب بانکدار جوان فرم و انداخت  رو میز و گفت: من نمیدونم برو فرم و پر کن و بیا

حتی به حرفشم گوش نمیداد!!!

خانمه اومد سمت من برگه و داد دستم انگار  اشتباه نوشته بود

ازم خواست واسش بنویسم

یه فرم جدید

تا مبلغ و نوشتم نوبتم شد

مظلومانه نگاهم کرد

گفتم : مادر کارم که تموم شد میام واستون مینویسم

کارم تموم شده بود هنوز منتظر بود

رفتم پیشش و واسش نوشتم 

زبونشم درست متوجه نمیشدم 

رفت سمت باجه 

جناب بانکدار جوان فرمشو پذیرفت

دیرم شده بود از بانک اومدم بیرون...

 یک هفته بعد...

وقتی پدرم از بانک اومد 

گفت: فرم ثبت نام و یه بنده خدایی واسش پر کرده که معطل نشده ...

عجیب!!

شبیه کلید اسرار شده بود

بیچاره جناب بانکدار جوان...


  • میم بناء