با کلی نیاز به حرم رسیدم
رسیدم و...
صدای زنی رو شنیدم
رسیدم و...
صدای زنی رو شنیدم
انقدر با سوز دعا میکرد و قسم میداد
که دلم لرزید
حاجت خودم یادم رفت
چشمام و بستم و واسش دعا کردم
شرمنده شدم از خواسته های خودم حرفی بزنم
سرم و پایین انداختم و خودم و رها کردم
تا جمعیت من و همونجایی ببره که ازش اومدم