نبضم جانم را در دست میگیرد
و میفشارد
گویی تمام اندوهم به صف شده
تا سیل به راه اندازد
پیشواز محرم شد
سیل به راه افتاده هم
درمان دیدگانش نمیشود...
داغ آسمان همیشه گیست
سنگینی زمان و سردی تردید
کشاکش عقل و دل...
باید تصمیم گرفت
این مخمصه متعلق به کذشته نیست
قصه نیست
حرکت است برای رسیدن
انشعاب زمانه است برای یارکشی دیرینه عشق
و تو باید انتخاب کنی...
مدفون شدن به زیر هوی و سرگشتگی سراب
ویا جاوانه شدن به قیمت گزاف