و تقدیری که از یک آسمان
خورشید را هم
سایه ام کرده
و یک دریا به چشمانم
و دنیایی به دستانم عطا کرده
ولی شاید ...
جفا کرده
مرا از مادرم زهرا جدا کرده
خورشید را هم
سایه ام کرده
و یک دریا به چشمانم
و دنیایی به دستانم عطا کرده
ولی شاید ...
جفا کرده
مرا از مادرم زهرا جدا کرده
از سه روز قبل از ضیافت تو شروع شد
مهمان خورشید بودم
سر انگشتان نیازم که بر ضریحش بوسه میزد
انگار که کنج دلم ماه ،قرص کامل میشد
خدایا این همه نیاز و دریای آرامش بی کران
تناقض بکری که ارمغان درخشش صاحب خانه بود