ترحم به تو
منشآ دلسوزی ام بود
میدانم که نیازش نداری ولی
خود به آتش کشیدی دلی را
که خواست
سخت باشد برای سنگ صبوری ات
ترحم به تو
منشآ دلسوزی ام بود
میدانم که نیازش نداری ولی
خود به آتش کشیدی دلی را
که خواست
سخت باشد برای سنگ صبوری ات
محکم بود مثل همیشه
باید صبح زود بستری میشد برای عمل
انتظار بغض صدا و اشک نگاهش و میکشیدم
اما...
صبور بود مثل همیشه
نمی تونستم زیاد باهاش حرف بزنم
فقط خدا حافظی کردم
بعد از عمل به مامانش زنگ زدم
بغض صداش خبر از اشک میداد
نیاز به دلداری داشت
شکسته بود مثل همیشه
لرزش صدام داشت دستم و رو میکرد
خداحافظی کردم
اما هنوز جملات التماس دعاش
زنگ مغموم گوشم بود
پایان شب سیه...
خدایاااااااااااا چرا پایان نمیگیرد