ته لنجی

عشق لحظه ی مماس عقل و احساس جوانه میزند

ته لنجی

عشق لحظه ی مماس عقل و احساس جوانه میزند

مشخصات بلاگ
ته لنجی

گاهی ته لنج دلت
مرواریدی است که
تا خود را جست و جو نکنی
نمی یابی اش

پیام های کوتاه
  • ۹ شهریور ۹۲ , ۰۰:۵۲
    خنجر
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
به شعله بکش خیال را

...

میشنوی ؟؟؟

صدای نفس های واقعیت را

  • میم بناء
توکل

رها شدنی بی  انتهاست که

اقیانوس را توان غرق و کویر را توان خشکی تو نیست

سپردنی عالمانه و نگاهی مستانه

شجاعت می خواهد برداشتن گام اول

  • میم بناء
نیاز به دل داری نداشت

محکم بود مثل همیشه

باید صبح زود بستری میشد برای عمل

انتظار بغض صدا و اشک نگاهش و میکشیدم

اما...

صبور بود مثل همیشه 

نمی تونستم زیاد باهاش حرف بزنم

فقط خدا حافظی کردم

بعد از عمل به مامانش زنگ زدم

بغض صداش خبر از اشک میداد

نیاز به دلداری داشت

شکسته بود مثل همیشه

لرزش صدام داشت دستم  و رو میکرد

خداحافظی کردم

اما هنوز جملات التماس دعاش

زنگ مغموم گوشم بود


پایان شب سیه...

خدایاااااااااااا چرا پایان نمیگیرد

 

  • میم بناء
رگهای بغضم را به خنده گره زدم

تا اگر شکستنی باشد

به شوق

استشمام بوی سیب باشد

نه لرزش اشک

  • میم بناء
ای بزرگ

ای مهربانه قد خمیده

ای که هلال ماه انعکاس لحظه های شکستنت

این اشک های بی بهای من کجا و

تسلای دل دردمندتو ٬جان من کجااا

این لحظه های بغض عبور توست

که مرا داغ میکنند

تبخیر نگاه من زبانزد اهل دل شده

این هرم آه ٬ مرور لحظه های توست


رحلت پیامبر اکرم(ص) وشهادت امام حسن مجتبی(ع) و آفتاب هشتم

                           حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)  را به حضرت فاطمه زهرا (س)وهمه شیعیان جهان

                                                          تسلیت عرض میکنم

  • میم بناء
صد بار بهت گفتم

ته دنیا همینه

بازم به فکر دنیا آرایی خودت باش!

صدبار به در بسته خوردی و گفتی خدایا چرا در رو به روی من بستی

خدایا چرا من!!!؟

نگفتی خودم بستم درو به روی رحمتی که خدا عنایت کرده

نگفتی خدایا شکرت که من رو از آشوب پشت در نجات دادی

نفهمیدی دستت و گرفت تا با سر زمین نخوری!!

چون به سرعت خودت پشت پا زدی و خوردی زمین و

گفتی :

خدایا آخه چرا من!!؟

 

  • میم بناء
با کلی نیاز به حرم رسیدم
رسیدم و...
صدای زنی رو شنیدم

انقدر با سوز  دعا میکرد و قسم میداد

که دلم لرزید
حاجت خودم یادم رفت

چشمام و بستم  و واسش دعا کردم

شرمنده شدم از خواسته های خودم حرفی بزنم

سرم و پایین انداختم و خودم و رها کردم

تا جمعیت من و همونجایی ببره که ازش اومدم

  • میم بناء
باورش نداشتم

وجودش کمرنگ بود حداقل کمرنگتر از خودم میدیدمش

بد نبود ولی ...

ولی اشتباه میکردم

پررنگتر از تصورم می درخشه

خصلتهای بکرش پر از زیبایی اسلامه

شرمنده نگاهشم...

بهم درس داد

درس اخلاق

امیدوارم خدا قدم به قدم به راهش روشنی و

نفس نفس به عمرش زیبایی بده

و

دستانشو سبزتر از نگاهش کنه

  • میم بناء
این روز ها فقط خاک می خوری میدانم

نه اینکه تب ندارم نه اینکه بی تابم

نه اینکه یخ زده قلمم  نه اینکه می ترسم

فقط بهانه این بار بی وفایی من

شده حساب و کتاب و نمرات این ترمم

  • میم بناء
یک نفس وقت ٬برای انتخاب

سنگینی زمان و سردی تردید

کشاکش عقل و دل...

باید تصمیم گرفت

این مخمصه متعلق به کذشته نیست

قصه نیست

حرکت است برای رسیدن

انشعاب زمانه است برای یارکشی دیرینه عشق

و تو باید انتخاب کنی...

مدفون شدن به زیر هوی و سرگشتگی  سراب

ویا جاوانه شدن به قیمت گزاف

  • میم بناء