دعایش کنید... 2
يكشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۰، ۱۲:۰۴ ق.ظ
قرار بود فرداش عمل عضو داشته باشه
رفته بود بیمارستان
باید شب تنها میموند
به مامانش اجازه نداده بودن پیشش بمونه
زنگ زدم بهش
همیشه وقتی تنها میشدیم فال حافظ میگرفتیم
بهم گفت واسم فال بگیر
بغض داشتم
باید خوددار میبودم
خیلی سخته وقتی می خوای گریه کنی و نتونی
من واسش می خوندم ولی نه من میفهمیدم چی می خونم نه اون چیزی میشنوید
وقتی صدای گریشو شنیدم
دیگه خود داری نکردم من هم شکستم
چقدر غریب شده بود
بعد از نماز صبح قرآن به سر شدم
الهی به ...
زمان عملش رسیده بود
خدایا به زهرای اطهرت قسمت میدم ...
مثل همیشه مادر و واسطه قرار دادم که میدونم
میشه هر اونچه خواسته ام
یا زهراااااااای غریب
مغزم سوت کشید وقتی 6-7 تا وبلاگو بازمی کردم می بستم بعدی ...بعدی ...اسامیشون هم مشکل دار بود اصلاً انگار اینا رو داروی خواب آور دادی ! خواب بودن در حده...
پیام فرمانده برسد به دست افسران جوان جنگ نرم :
به صرف توهم این که حالا این کار مصلحت دارد، دستشان را، یا قلمشان را، یا
وبلاگشان
را آزاد نکنند که هر چه به دهنشان آمد، آن را بگویند؛ اینجور نیست، چون وسائل مدرن امروز همه مشمول همین حکم است."
آپم دعوت شدین تشریف بیارین