ترحم به تو
منشآ دلسوزی ام بود
میدانم که نیازش نداری ولی
خود به آتش کشیدی دلی را
که خواست
سخت باشد برای سنگ صبوری ات
ترحم به تو
منشآ دلسوزی ام بود
میدانم که نیازش نداری ولی
خود به آتش کشیدی دلی را
که خواست
سخت باشد برای سنگ صبوری ات
اگر خود را نشناسی
تو را به خودت آنگونه که دوست دارند میشناسند
شبیه مترسک سر جالیزشان شاید هم
شبیه هیچ
مثل خیلیها ...
که چشمانت رنگ نمی شناسد
قهوه با این همه تلخی سیاه نیست
دل به رنگ ها بده
بلکه طعم روزهایت عوض شود