انکار درد های
گره خورده ی تقدیرش
تنها راهی بود
برای فرار از
مهمانی ترحم انگیز
نگاه عام
گره خورده ی تقدیرش
تنها راهی بود
برای فرار از
مهمانی ترحم انگیز
نگاه عام
خورشید را هم
سایه ام کرده
و یک دریا به چشمانم
و دنیایی به دستانم عطا کرده
ولی شاید ...
جفا کرده
مرا از مادرم زهرا جدا کرده
به اندازه وسعت آسمان به خود می نازد و
خودنمایی را به رقص
و ناز را به عشوه می فروشد...
طفلک نمی داند
وقتی در حجاب است
جهانی برای حلولش پلک نمیزند و چشم میدرد
تا ابروان به تیغ کشیده اش را
برای لحظه ای و فقط نظری ببیند
و فلک به رقص آید
که عید مبارک باد