ته لنجی

عشق لحظه ی مماس عقل و احساس جوانه میزند

ته لنجی

عشق لحظه ی مماس عقل و احساس جوانه میزند

مشخصات بلاگ
ته لنجی

گاهی ته لنج دلت
مرواریدی است که
تا خود را جست و جو نکنی
نمی یابی اش

پیام های کوتاه
  • ۹ شهریور ۹۲ , ۰۰:۵۲
    خنجر
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگاه» ثبت شده است

نیاز به دل داری نداشت

محکم بود مثل همیشه

باید صبح زود بستری میشد برای عمل

انتظار بغض صدا و اشک نگاهش و میکشیدم

اما...

صبور بود مثل همیشه 

نمی تونستم زیاد باهاش حرف بزنم

فقط خدا حافظی کردم

بعد از عمل به مامانش زنگ زدم

بغض صداش خبر از اشک میداد

نیاز به دلداری داشت

شکسته بود مثل همیشه

لرزش صدام داشت دستم  و رو میکرد

خداحافظی کردم

اما هنوز جملات التماس دعاش

زنگ مغموم گوشم بود


پایان شب سیه...

خدایاااااااااااا چرا پایان نمیگیرد

 

  • میم بناء
ای بزرگ

ای مهربانه قد خمیده

ای که هلال ماه انعکاس لحظه های شکستنت

این اشک های بی بهای من کجا و

تسلای دل دردمندتو ٬جان من کجااا

این لحظه های بغض عبور توست

که مرا داغ میکنند

تبخیر نگاه من زبانزد اهل دل شده

این هرم آه ٬ مرور لحظه های توست


رحلت پیامبر اکرم(ص) وشهادت امام حسن مجتبی(ع) و آفتاب هشتم

                           حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)  را به حضرت فاطمه زهرا (س)وهمه شیعیان جهان

                                                          تسلیت عرض میکنم

  • میم بناء
افتخارم این است

اقتدایم به کسیست

که جهازش مهر است

و نگاهش

به فراسوی زمان می تابد

عصمتش آینه ی بی پایان

و مرا یاد همان لحظه ی دیوار به هم میریزد

به خدا عرش بهم میریزد

  • میم بناء
خدا بود و من.

سکوت بود و سکوت!!

نه!!!!! صدایی هم بود.

مرد بود... چهل ساله

از چیزی سخن می گفت.

نه!!!!! از کسانی میگفت.

به سمتی نگاه کردم که اشاره گرفته بود پر بود از پرچم های سرخ

100 شاید هم 200بود.

هرچه بود زیاد بود آخر یک گروهان بود.

بوی خاک در فضایی پر بود که از آتش آفتاب خوزستان می سوخت

این گرما  گرمای هشتم فروردین ماه سال یک هزارو سیصدو نود خوزستان بود.

آب بود.آذوقه هم بود.

ولی وقتی گرو هان در آنجا بود نه آبی بود و نه آذوقه ای

پنج روز بود که محاصره شده بودند بعضی ها زخمی بعضی ها هم شهید

اینها گفته های مرد چهل ساله نبود

برادرم میگفت.

برادرم خادم است .

میگویند خادمی شهدا را میکند.

خوش به حالش شهدا به او نظر کرده اند.

چند تن زخمی... چند تن شهید... البته فی الحال همگی شهید

پرچم های سرخشان گواهی میدهد. با چشم هایم دیدمشان

چقدر نزدیک به هم بودند. چقدر صمیمی!!

مرد چهل ساله راوی بود پوستش در آفتاب سوخته بود برادرم هم.

راستی آنها که تشنه شهید شدند پوستشان هم سوخته بود؟

برادرم میگفت هوای فکه دم دمی مزاج است گاهی خیلی سرد و گاهی خیلی گرم

من که طاقت آن گرما را نداشتم یک نصفه روز آشفته ام کرد.

راستی در بیابان وقتی که محاصر هستی و زخمی

 نه آبی!

 نه غذایی !

گرمای شدید بهتر است یا سوز سرما؟

مرد چهل ساله زیارت عاشورا خواند

حق داشت فکه بی شباهت به کربلا نبود!!! شهدایش هم.

 

 

 

  • میم بناء